نگاه دیدگانم سخت متمرکز بر صفحہ گوشے موبایلم بود و در صفحات اجتماعے بدنبال موضوعے براے توشہ راه مےگشتم کہ صداے مادر در گوشم پیچیده گشت. سریع گوشے موبایل را در جاے مناسبے نهادم و بہ اتاق مادر رفتم. دراز بر تختخواب خود بود و ناے برخاستن نداشت. سرماخوردگیش حسابے او را از پا انداختہ بود. در کنارش بر تخت نشستم و در پے حال و احوال و خواستہ اش ماندم. با آنکہ حسابے خستہ بود ولے با همان حنانت همیشگے خود دستے بر سر و صورت من کشید و با صداے گرفتہ خود گفت: عزیز دلم! اگر برایت زحمتے نمےشود بہ آشپزخانہ برو؛ سہ لیوان پر بر میز غذاخورے گذاشتہ ام یکے‌ آب خالص است و یکے آب قند و دیگرے آب نمڪ؛ لطف کن و لیوان آب خالص را برایم بیاور. حسابے تشنہ ام شده است. 

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها